کیوان من ای میر مجتبی
داراد حقت در ضمان خویش
ای گشته به شعر و سخنوری
مشهور به عهد و زمان خویش
گیتی گهری چون تو پر بها
پرورده نباشد به کان خویش
بس گنج فشاندی به مفلسان
از خامه گوهر فشان خویش
بس تشنه که سیراب کرده یی
از چشمه کلک و بنان خویش
یک جرعه فشاندی به کام خشک
از رشحه طبع روان خویش
از لطف ستودی مرا به شعر
کردی خجلم از بیان خویش
پندی به ادب داده یی مرا
کت عرضه کنم امتنان خویش
مدحی که تو گفتی منش به فخر
سازم همه جا حرز جان خویش