وقتی رفت تازه دانستیم که مثل هیچکسنبود ،
شاید چون در همه زندگی فقط مثل خودش بود ،
که نه شتابی در رسیدن داشت ، نه بی تاب بود بر ماندن
جور دیگری بود ، همان ،
عمری همدل با این جوان و همنشین با آن پیـر !
دست یاری برای این و پای همراهی با آن !
و همه گاه ، مشتاق شکوفایی ونشاط این نسل
پاک خرسند بر همین مرام و تمام !
تا پای ، رفیق راه بود آمــــد و همراهِ خوبی بود !
و به اینجا که رسید ، در همین چند قدمی ،
با همان لبخند صادق همیشگی
برگشت ، دستی تکان داد که : خب ، ما رفتیم !
و ... زود رفت!
به همین سادگی !
گاه می گوئیم شاید وقتش رسیده بود
وقت رفتن کسی که به خاطر خدا مانده بود
... رفت تا خدا
تا با خیال یکی شد
« کسی که مثل هیچکس نبود ! »