روز در خواب.
طبل می کوبد،
هلهله خوان بی ریا،
در جشنی،
که بومیان قبیله می رقصند.
مهر می زنند،
بر پیشانی گوزن اسیر
تا بگریزد
به پاسداشت شب میلاد ماه.
هیچ شکارچی،
گوزن مهر خورده شکار نمی کند.
من،
رو به رودخانه ای که سایه می شوید...
موج ها طرح قایق را برده اند
.
.
.
مسافر رودخانه قلبم را به من بده !