گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
اگه این روزا حس کردی توی قلبت بجای صدای "تاپ تاپ "صدای اره و تیشه میاد نترس! مریض نشدی "من دارم توی دلت واسه خودم یک کلبه می سازم"
برای رسیدن به تو لحظه ها را سفر کردم، اما تو به اندازه فاصله ها از من دوری
آخرین ذکری که شب در خاطرم ماند ز دوست، اولین یادی که صبح از خاطرم خیزد تویی
عشق شاید زود تو را عاشق و دلتنگ کند اما هرگز تو را سیر نمی کند